قسمت چهارم داستان بلوهر و یوذاسف
چگونه صحت و سلامتى دنيا بيمارى نباشد. با اينكه سلامتى انسان بواسطه عناصرى است كه در او است و بهترين عنصرى كه موجب حيات و زندگى اوست خون است و در بالاترين مراتب داشتن خون بيم گرفتار شدن بمرگ ناگهانى و سكته است و بيمارى ورم لوزه و وبا و خوره و ناراحتى التهاب بين كبد و قلب بنام (برسام) است.
چگونه نيروى دنيا ضعف نباشد كه مجموعه قوا در او موجب ناراحتى و مرگش مىشود. و چگونه عزت دنيا ذلت نباشد كه هيچ كس در دنيا بعزتى نرسيد مگر اينكه دچار ذلتى طولانى شد. جز اينكه مدت عزت كوتاه ولى دوران ذلت طولانى است.
پس سزاوارترين شخص به بدگوئى از دنيا كسى است كه قدرت و نفوذى در دنيا داشته باشد زيرا او در تمام شبانه روز و هر ساعت و دقيقهاى انتظار از بين رفتن قدرت مالى خويش را دارد كه در نتيجه محتاج و نيازمند گردد و يا خويشاوندش دچار سانحهاى گردد و از ميان برود و يا اجتماعشان بافتراق بدل گردد، و ساختمانهايش خراب شود و يا بالاخره در چنگال مرگ بيافتد كه هر چه را دوست داشته و بآن دلبسته بوده از دستش برود من از دنيا برايت بدگوئى ميكنم كه آنچه بدهد ميگيرد و بعد انسان را گرفتار بازخواست مىكند و هر لباسى كه بپوشى از ميان برميدارد و بالاخره انسان را لخت ميكند و بهر مقامى كه برسى عاقبت به خوارى ميكشاند و بعد اندوه و غم ميفزايد و هر كه عاشق و دلسوخته او باشد او را رها ميكند و شخص را به بدبختى ميكشاند. مطيع و پيرو خود را گمراه ميكند و هر كه باو اعتماد نمايد سخت باو خيانت ميكند مركبى چموش است و رفيقى خائن و راهى دشوار و پرتگاهى هولناك و احترام گرمى كه هر كس را احترام نموده عاقبت خوارش كرده. معشوقى است كه بهيچ كس دل نبسته. و مشتاقى است كه با هيچ كس همراهى نكرده. تو وفادار او هستى او خيانتكار، تو باو راست ميگوئى او دروغ تو بوعده خود وفا ميكنى او خلاف وعده ميكند. هر كه تكيه بر او كند او را خميده ميكند و با هر كس در اختيارش قرار گرفت بشوخى و مسخره مىپردازد. در آن بين كه سرگرم استفاده از دنيا است دنيا او را ميخورد. همان موقع كه خدمت ميكند شخص ناگهان او را خدمتگزار مينمايد. ميان خنده بدنيا ديگران را بر او ميخنداند. در آن ميانكه بدنيا ناسزا ميگويد انتقام از او ميگيرد.
با همراه باشید (راه حق بر شما هموار باد انشاءالله تعالی)