قسمت پنجم داستان بلوهر و یوذاسف
وقتى بر او گريه ميكند ديگران را بر فوتش ميگرياند. همان موقع كه دست بعطا و بخشش ميگشايد دستش را بسؤال و نيازمندى باز ميكند، در بين عزت ذلت و بين احترام، اهانت و بين عظمت، حقارت و بين مقام و شخصيت پستى و خوارى و بين بخشايش ناگهان قطع ميكند و در بين شادى محزون ميكند و در بين سيرى گرسنه مينمايد و در بين زندگى مىميراند.
اف بر اين خانه كه چنين ميكند و داراى اين مشخصات است بر سر شخصى صبحگاه تاج ميگذارد و شب صورتش را بخاك ميكشاند. دست و پنجه او را بزر و زيور مىآرايد، ناگهان آن دست و پنجه را در غل و زنجير ميكند صبح بر فراز تخت و شب داخل زندان است. شب بر فرشهاى ديبا مىنشيند و صبح بر بستر خاك.
صبح به لهو و لعب و انواع رامشگرى مشغول است و شب بر مصيبت و مرگش زنان ميگريند. از بودنش شب خوشحالند و از نبودنش صبح گريان. صبح بوى خوش ميدهد و شب بوى مردار. او پيوسته انتظار انتقام دنيا را دارد و از بلا و فتنه دنيا در امان نيست.
دل بجريانهاى دنيا بسته و ديده از شگفتيهاى آن برنبسته و دست به جمع آورى دنيا دراز كرده ناگهان صبحگاه دست خالى و چشم بسته. هر چه داشته از بين رفته و به باد هوا گرائيده و نابود شده و بهلاكت رسيده است هر كس را جانشين ديگرى و بجاى هر كسى ديگرى را ميفشاند. ساكن خانه گروهى گروه ديگر را مينمايد و نيم خورده ديگرى را بديگرى ميدهد. نابخردان جاى خردمندان را مىگيرند و ناتوانان جاى دورانديشان، گروهى را از قحطى بتوانگرى و از پيادگى بسوار شدن و از ناراحتى به نعمت و از تنگدستى بفراوانى و از شدت گرفتارى به آسودگى همين كه باين حالت دل بسته و گرم شدند ناگهان آن فراوانى را ميگيرد و قدرت را ميكاهد گرفتار بدترين گرفتاريها ميشوند و نيازمندترين حالات فقر و قحط بسراغ آنها مىآيد.
اما آنكه گفتى من خانواده خود را رها كرده و نابود نمودهام. هرگز چنين نيست من آنها را نابود نكردهام بلكه كاملا بآنها رسيدگى ميكنم و خود را در بند آنها قرار دادهام ولى قبلا من با ديدهاى فريفته بآنها مينگريستم كه خويشاوند را از غير خويشاوند و دوست را از دشمن تميز نميدادم. همين كه چشمم باز شد و پرده از جلو آن برطرف گرديد و ديده روشنبين يافتم، دشمنان را از دوستان وخويشاوندان را از غريبهها تشخيص دادم ديدم آنها را كه من خانواده و دوست و برادر و همنشين مىشمردم حيوانات درندهاى هستند كه جز خوردن پيكر و استفاده از من نظرى ندارند. جز اينكه هر كدام بمقدار قدرت و نيروئى كه دارند پيكر مرا در معرض تلف قرار دادهاند بعضى همچون شير بمن حمله ميكنند و برخى مانند گرگ به چپاول و غارتم مشغولند و برخى همچون سگ زوزه مىكشند و دم مىجنبانند و گروهى مانند روباه بحيله و دزدى مىپردازند همه يك راه را مىپيمايند اما دلهاى مختلفى دارند.
با همراه باشید (راه حق بر شما هموار باد انشاءالله تعالی)