قسمت نهم داستان بلوهر و یوذاسف
خوشحال شد بطورى كه خوشحالى از چهره او آشكار ديده ميشد و در جواب پادشاه گفت بقيه عمر گرچه عزيز و گرانبها است واقعا بايد در اين بقيه در جستجوى سعادت بود و در گذشته گرچه قدرت و موقعيتى عالى كسب كردهاى ولى موقعيتى است كه شايسته است انسان از آن دست بردارد خوب تصميمى گرفتهاى من اميدوارم كه جمع بين دنيا و افتخار آخرت بنمائى. اين سخن او بر پادشاه سخت گران آمد و بسيار بر دل او اثر گذاشت وزير نيز متوجه ناراحتى و خشم پادشاه شد.
وزير از پيش شاه بخانه مراجعت نمود اندوهگين و محزون نميدانست چه كس و با چه وسيله براى او دام گستردهاند و راه خلاصى از خشم شاه را نمىجست. آن شب را تا به صبح نخوابيد. ناگهان بيادش آمد از آن مرد زمينگير كه مدعى بود كلام را اصلاح ميكند دستور داد او را بياورند. وقتى آن مرد را آوردند. گفت تو ميگفتى من سخن سازم؟ گفت صحيح است نيازى بكار من پيدا كردهاى؟ گفت آرى، از وقتى من وزير اين پادشاه شدهام تا كنون هيچ وقت بر من خشم نگرفته چون ميدانست كه من خيرخواه اويم و او را بر خود و تمام مردم مقدم ميدارم تا ديروز كه سخت نسبت بمن خشمگين شده خيال نميكنم ديگر نسبت بمن خوشبين شود.
آن مرد پرسيد اين خشم آيا علتى هم داشته؟ گفت آرى ديروز مرا خواست و چنين و چنان گفت و من هم در جواب او اين حرفها را زدم گفت درست است از همين جا سخن خراب شده كه من ان شاء الله آن را درست ميكنم.
پادشاه خيال كرده تو مايلى او از سلطنت كناره بگيرد و تو خود مقام او را
احراز كنى. فردا صبح لباسهاى وزارت را از تن خارج كن و ارزانترين لباس عابدان را بپوش و سر خود را بتراش و برو بدرگاه پادشاه. وقتى شاه از وضع تو مطلع شود ترا خواهد خواست و سؤال ميكند چرا باين صورت درآمدهاى؟ در جواب بگو اين همان راهى است كه مرا ترغيب بآن ميكرديد و صحيح نيست كسى راهنمائى كند ديگرى را بعمل نيكى و خودش آن كار را نكند. آنچه شما ديروز توضيح ميدادى بعقيده من بصلاح و خير ما است و بهتر از گرفتاريهاى سلطنت است اينك اگر مايلى شما هم مانند من بشو. وزير همه اين دستورات را بكار بست. پادشاه رنجى كه از او داشت از دل زدود و باو خوشبين شد.
بعد دستور داد تمام ……..
با همراه باشید (راه حق بر شما هموار باد انشاءالله تعالی)