قسمت دوم داستان بلوهر و یوذاسف
و در ادامه می خوانیم …
پيش از سلطنت او دين در ميان مردم رونق يافته بود و گروه زيادى پيرو دين بودند شيطان بر او چيره شده بود و مخالفت با متدينين را شعار خويش قرار داد بطورى كه پيوسته آنها را تبعيد و شكنجه و آزار مىنمود از ترس اينكه مزاحم سلطنتش باشند. در مقابل بتپرستان مقرب او بودند و براى آنها بتهاى طلائى و نقرهاى ساخته بود و بآنها احترام ميكرد و قرب و منزلتى در نزد او داشتند تا آن اندازه كه بتهاى آنها را سجده ميكرد.
مردم بسرعت روى به بتپرستى آوردند و دينداران بىارزش شدند. يك روز سؤال از مردى كرد كه باو احترام ميگذاشت و مقامى برايش قائل بود ميخواست كارى را باو واگذارد اما در جواب پادشاه گفتند: آن ترك دنيا نموده و در سلك عبادت پيشگان درآمده اين خبر خيلى بر او دشوار آمد و سخت ناراحت شد. بالاخره از پيش فرستاد او را آوردند.
چشم پادشاه كه باو افتاد در لباس زاهدان و بزيور خاشعان آراسته شده با نفرت تمام او را مورد ناسزا قرار داده گفت تو يكى از شخصيتهاى مملكت من و برده و بنده من بودى كه برايت ارزشى قائل بودم خود را رسوا كردى و زن و فرزند و و ثروت خويش را از دست دادى و پيرو تبهكاران و زيانكاران شدى و مردم ترا مسخره ميكنند و بر سر زبانها افتادهاى. با اينكه من ترا براى كارهاى مهم مملكت انتخاب ميكردم و در هر دشوارى و گرفتارى از شخصيت تو استفاده ميكردم آن مرد در جواب پادشاه گفت اگر من بر تو حقى ندارم اما انديشه و خرد تو بر تو حق دارد بدون خشم و عصبانيت سخن مرا گوش كن سپس بعد از دقت و انديشه هر چه مايلى انجام ده زيرا خشم دشمن عقل است بهمين جهت بين شخص عاقل و درك و فهم او فاصله مىشود. پادشاه گفت بگو ببينم چه ميخواهى بگوئى؟ گفت بگو ببينم آيا اين سرزنشها كه مرا نمودى بواسطه گناهى است كه من نسبت بخود انجام دادهام يا خطائى است كه نسبت بتو كردهام در گذشته.
پادشاه در پاسخ او گفت همين خطائى كه تو در باره خود كردهاى در نزد من بزرگترين گناه است هرگز من اجازه نميدهم يكى از رعايايم خود را از بين ببرد همين خودكشى او براى من مانند كشتن و نابودى ديگران است من ترا براى همين محكوم مينمايم چون خود را به تباهى سپردهاى و از ميان بردهاى.
عابد گفت گمان نميكنم پادشاه بدون دليل مرا محكوم كند و دليل روشن نميشود مگر پيش قاضى و داور.هيچ كس از مردم جرات قضاوت براى تو ندارند ولى تو خود قاضيهائى دارى كه دستورات ايشان را اجرا ميكنى و من بعضى از آنها را قبول دارم ولى از برخى ديگر بيمناكم.
پادشاه پرسيد آن قاضيها كيانند؟ جوابداد….
با همراه باشید (راه حق بر شما هموار باد انشاءالله تعالی)