***...سوال شرعی...***
سوال: اگر کشمش را در روغن سرخ کنیم پاک است یا نجس؟اگر نجس است طریقه پخت درست آن چگونه است؟
جواب:پاک است و مشکلی بر خوردن آن نیست.
طبق فتوای مقام معظم رهبری
سوال: اگر کشمش را در روغن سرخ کنیم پاک است یا نجس؟اگر نجس است طریقه پخت درست آن چگونه است؟
جواب:پاک است و مشکلی بر خوردن آن نیست.
طبق فتوای مقام معظم رهبری
خوشحال شد بطورى كه خوشحالى از چهره او آشكار ديده ميشد و در جواب پادشاه گفت بقيه عمر گرچه عزيز و گرانبها است واقعا بايد در اين بقيه در جستجوى سعادت بود و در گذشته گرچه قدرت و موقعيتى عالى كسب كردهاى ولى موقعيتى است كه شايسته است انسان از آن دست بردارد خوب تصميمى گرفتهاى من اميدوارم كه جمع بين دنيا و افتخار آخرت بنمائى. اين سخن او بر پادشاه سخت گران آمد و بسيار بر دل او اثر گذاشت وزير نيز متوجه ناراحتى و خشم پادشاه شد.
وزير از پيش شاه بخانه مراجعت نمود اندوهگين و محزون نميدانست چه كس و با چه وسيله براى او دام گستردهاند و راه خلاصى از خشم شاه را نمىجست. آن شب را تا به صبح نخوابيد. ناگهان بيادش آمد از آن مرد زمينگير كه مدعى بود كلام را اصلاح ميكند دستور داد او را بياورند. وقتى آن مرد را آوردند. گفت تو ميگفتى من سخن سازم؟ گفت صحيح است نيازى بكار من پيدا كردهاى؟ گفت آرى، از وقتى من وزير اين پادشاه شدهام تا كنون هيچ وقت بر من خشم نگرفته چون ميدانست كه من خيرخواه اويم و او را بر خود و تمام مردم مقدم ميدارم تا ديروز كه سخت نسبت بمن خشمگين شده خيال نميكنم ديگر نسبت بمن خوشبين شود.
آن مرد پرسيد اين خشم آيا علتى هم داشته؟ گفت آرى ديروز مرا خواست و چنين و چنان گفت و من هم در جواب او اين حرفها را زدم گفت درست است از همين جا سخن خراب شده كه من ان شاء الله آن را درست ميكنم.
پادشاه خيال كرده تو مايلى او از سلطنت كناره بگيرد و تو خود مقام او را
احراز كنى. فردا صبح لباسهاى وزارت را از تن خارج كن و ارزانترين لباس عابدان را بپوش و سر خود را بتراش و برو بدرگاه پادشاه. وقتى شاه از وضع تو مطلع شود ترا خواهد خواست و سؤال ميكند چرا باين صورت درآمدهاى؟ در جواب بگو اين همان راهى است كه مرا ترغيب بآن ميكرديد و صحيح نيست كسى راهنمائى كند ديگرى را بعمل نيكى و خودش آن كار را نكند. آنچه شما ديروز توضيح ميدادى بعقيده من بصلاح و خير ما است و بهتر از گرفتاريهاى سلطنت است اينك اگر مايلى شما هم مانند من بشو. وزير همه اين دستورات را بكار بست. پادشاه رنجى كه از او داشت از دل زدود و باو خوشبين شد.
بعد دستور داد تمام ……..
با همراه باشید (راه حق بر شما هموار باد انشاءالله تعالی)
در ميان درهاى رسيد بمردى كه از دو پا فلج شده بود در زير درختى افتاده بود و نميتوانست حركت كند. وزير از او جريان گرفتاريش را پرسيد در جواب گفت حيوانات درنده مرا باين روز افكندهاند. دل وزير بحال او سوخت. مرد زمينگير گفت مرا با خود به منزل خويش ببر از جانب من سود خواهى برد.
وزير گفت من ترا مىبرم گرچه سودى برايم نداشته باشى اما اين سودى كه وعده ميدهى چيست؟ صنعتگرى يا كار مهمى از تو برميآيد. گفت آرى من سخن سازم.
وزير پرسيد چگونه سخن سازى؟ گفت اگر سخنى عيب و ايرادى داشته باشد آن را اصلاح ميكنم تا موجب فساد نشود. وزير بحرف او اعتنائى نگذاشت ولى دستور داد او را بمنزلش ببرند و دستور داد مراقبت كامل از او بنمايند.
بالاخره دوستان پادشاه همه تصميم گرفتند بيك وسيلهاى پادشاه را بر اين وزير خشمگين كنند و نقشهاى طرح كردند باين صورت كه به شاه گفتند اين وزير ميخواهد سلطنت را پس از تو صاحب شود بهمين جهت جانب مردم را دارد و پيوسته در فكر برانداختن تو است اگر مايلى راستى و صحت حرف ما را بيازمائى باو بگو من مايلم سلطنت را رها كنم و در سلك و راه عبادتكنندگان و دينداران درآيم ببين از اين پيشنهاد تو چقدر خوشحال مىشود. آنها اطلاع داشتند كه وزير متمايل بترك دنيا و زهد و پارسائى است و به زاهدان علاقمند است. يقين داشتند
كه اين نقشه در شاه اثر ميكند، شاه گفت اگر اين مطلب را در او مشاهده كنم سؤال ديگرى از او نخواهم كرد. وزير وارد شد.
شاه باو گفت تو ميدانى كه من چقدر حريص به ملك و مملكت و دنيادارى بودم ولى بالاخره فكرى در مورد گذشته كردم ديدم هيچ فايدهاى نبردهام و آينده نيز مانند گذشته خواهد بود و بزودى تمام اين قدرت و مملكت از دستم خواهد رفت كه ديگر برايم بهرهاى ندارد تصميم دارم از امروز بمقدار فعاليتى كه در راه دنيا كردهام براى آخرت كوشش نمايم و در جرگه عبادت پيشگان درآيم و سلطنت را به اهل آن و علاقمندانش بسپارم نظر تو چيست؟ وزير از تصميم شاه بسيار …………..
با همراه باشید (راه حق بر شما هموار باد انشاءالله تعالی)
عزیز زهرا! گفتم چرا نمی آیی؟گفتی حجابِ نیامدن، تویی. دعایم کن دگر حجاب نباشم،نجات باشم. اگر حجاب شدنم ،مانع ظهورت شد،دعا کن دگر در این دنیا نباشم.
مهدی جان!دلهای همه ما از انتظا ر می سوزد وچشمانمان از انتظارت نابینا گشته است دیگر صبرمان سرآمده وآرزوی طلوع آفتاب روی نازنین تورا داریم.